ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
به این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
در دوران نوجوانی مویش بسیار بود تا بدانجا که آنرا می بافت.اما هنگام بزرگسالی ، موهای جلوی سرش ریخته بود.خود ، سبب آنرا استفاده بسیار از کلاهخود و شمشیر زدن با هماوردانش [در نبردها] میدانست.ابروانی نازک داشت.چشمانی درشت ، مشکی ، اما متمایل به رنگ میشی یا عسلی و [نگاهی] نافذ داشت.بینی اش کوچک ، راست و تیغه ای بود.ریشی انبوه داشت.محاسن سپید و بسیارش سینه اش را پوشانده بود.زیبا چهره بود ؛ رخسارش به سان ماه شب 14 میدرخشید.
از او پرسیدند : چهره نیایشگران هماره زرد رنگ است ، اما شما رخساری روشن ، سپید و پیشانی گلرنگی دارید.راز این تفاوت در چیست؟ پاسخ داد : دیگر عابدان در هراس و بیم اند که آیا آفریدگار از آنان خرسند است یا نه ، اما من بدان پایه رسیده ام که هم خداوند محبوب من است و هم من محبوب او ؛ از این روی ، از هراس در امانم...
امیر گلها
ادامه دارد...