ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اگر دانه ای خواهان شکوفایی ، بزرگی و پیشرفت است
- با تمام توان و استعدادش -
ناگزیر است به قبول رنج شکافته شدن ...
ن. ا. : دانه ای شجاع باش !
با چلچراغ یاد تو نورانیم هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود ؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟
و آن عشق پایدار فراموش می شود ؟نه ، ای امید من !
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان -
در خاطر منی
یک روز جلو در موسسه دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.سئوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت به این نتیجه رسیده ام مسلمان شوم.پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: کتابها را خوانده ام و می خواهم مسلمان شوم. باز چند کتاب دیگر به او دادم و گفتم: این ها را هم مطالعه کنید، این کار چند بار همین طور ادامه پیدا کرد.
در اوزاکای ژاپن، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت.
مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
ادامه مطلب ...
امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 عملیاتی گرگان» سر سفره نهار، کنار حاج همت نشست.
بسم الله؛ لقمه اول را که گذاشت توی دهانش، به حاج همت گفت: حاجی پارتی بازی می کنی ها...
حاج همت با تعجب نگاهی کرد، به امیر عقیلی گفت: چطور...!؟
ادامه مطلب ...